-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 دی 1391 13:11
اگر مانده بودی... اگر مانده بودی تورا تا به عرش خدا میرساندم اگر مانده بودی تورا تا دله قصه ها میکشاندم اگر با تو بودم به شب های غربت،که تنها نبودم اگر مانده بودی ز تو مینوشتم تورا میسرودم مانده بودی اگر نازنینم،زندگی رنگ و بوی دگر داشت این شبه سرد و غمگین غربت،با وجود تو رنگ سحر داشت با تو این مرغک پر شکسته،مانده...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 دی 1391 12:42
خدایا برای بعضی از بنده هات واقعا متاسفم که توی سینشون به جای دل چیزی به سفتی و محکمی آهن دارن خجالت میکشم که بگم دل دلی که اشکها و التماس به روشون تاثیری نداشته باشه دیگه نمیشه اسمشا گذاشت دل نمیدونم زیاد گذری نمیکنن به اینجا جای دنج و خلوتی ست شاید تنها تو داری این وبلاگو میخونی پس بیزحمت تا اینجا اومدی برای شادی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 دی 1391 11:57
انتظار واژه ای که ثانیه ها دقیقه ها ساعتها در برابرش کم میارند وقتی منتظر باشی ثانیه ها برات تبدیل به ساعت میشن و وقتی که منتظر انتظارش بلاخره به سر میرسه و دلبر و یارشو میبینه که از راه رسیده اونوقت ساعتها میشن تبدیل به ثانیه هایی که پشت سر هم میگذرند و دوباره ندای جدایی سرمیدهند خیلی ها انتظار تو را کشیدند و میکشند...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 دی 1391 11:44
خدایا یکی از بهترین دوستام که خیلی هم دوسش دارم و همسرشم یکی از دوستای خوب آقاسیدم هستش توی خرید خونه دچار مشکل شدن خونشون رو فروختن به امیدی خونه ای که از قبل دیده بودن ولی موقعی که خونه خودشون رو معامله کردن رفتن سر قرار برای قولنامه کردن خونه جدید طرفشون زده زیر قیمتی که از قبل گفته و حالا بیشترش کرده خداجونم 1 ماه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 دی 1391 11:29
وای برای خونه دلتنگم، نه اینجا جای موندن نیست، نه میتونم که برگردم وای چه دردی داره دلتنگی، یه لحظه عاشقی اما، براش یک عمر میجنگی دارم حس میکنم تنهام، میون این همه آدم، چرا اینجام نه میتونم خودم باشم، نه اونی که میشناسم، که همراشم چه پشت هم بد آوردم، چه زخمایی که از تو بی صدا خوردم دارم حس میکنم تنهام، میون این همه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 دی 1391 20:41
هیچوقت نفهمیدی حرفایی که در بدترین شرایط توی گلوم گیر کرده بودن از بس درد داشتن اشکامو درآوردن نمیدونم چرا بعضی وقتا یهویی از این رو به اون رو میشی نمیدونم توی سرت دور و برت چی میگذره و چی میبینی من درک میکنم که کارهات سنگینه بعضی وقتها خیلی خسته تر از خسته میشی ولی به خدا درست نیس که برا من وقت نداشته باشی به بودنم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 دی 1391 11:56
خدایا! تو بخشنده و بزرگوار و با عظمتی.هر که پشتیبانی ندارد، به پشتیبانی تو می تواند دلگرم باشد و آن کس که هیچ ذخیره و پس اندازی ندارد،به دارایی و بخشش تو، می تواند تکیه کند. خدایا! هر که پناهی ندارد، تو پناهش می دهی و آنکه فریاد رسی ندارد، تو به دادش می رسی.تو پشتوانه و پشتیبان و گنج کسانی هستی که هیچ پشتوانه و گنج و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 دی 1391 11:49
خدایم خداییست که اگر سرش فریاد بزنم بجای اینکه با مشت به دهانم بزند با انگشتان مهربانش نوازشم می کند و میگوید: می دانم جز من کسی نداری
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 دی 1391 11:42
خدایا خیلی احساس کلافگی میکنم گم شدم در لا به لای این کلافه هرچی دست و پا میزنم و تلاش میکنم بدتر میشه نمیدونم باید چیکار کنم فکر کنم باید همینطور آروم و بیصدا باشم تا بدتر از این نشه خدایا بفرست مرهم دلی و آرامش اعصابی قربونت برم میدونم تا وقتی تو نخوای نمیشه پس بخواه تا بشه قدری خسته کلافه بی صبر و تحمل و بی اعصاب...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 دی 1391 13:46
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش. بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری. ولی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 دی 1391 12:30
خداجونم حکمت و خیری که تو بعضی از خواسته ها و کارهای ماست که یا ما به خواسته هامون نمیرسیم یا تو کارمون موفق نمیشیم شاید بر ما پوشیده باشه ولی تو خودت ناظر و شاهدی به امید و التماس بنده هات به دستهای خالی و چشم های پر اشک بنده هات من یه آجی بیشتر ندارم که بهترین دوست منه شایدم یه دوست که بهترین آبجی منه پس خواهش میکنم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 دی 1391 10:14
چقده خوبهههههههههههههههههههههه که آدم یه دوست و آجی خوب و مهربون داشته باشهههههههههههههههههههههههه من هم یه اجی مهربون و شیطون دارم اسمشم وجیهه خانمهههههههههههههههههههههه یه شوهر خوبم داره که اسمش مهدی هستش که خیلی دوسش داره و خدا روشکر عاشق همدیگه ان انشالله خدا همیشه نگهدارشون باشه من که خیلی آجیمو دوسش میدارمممممم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 دی 1391 17:06
خدایا دیروز خیلی بهم بد گذشت سخت گذشت نمیدونم چرا اینجور میشه من لایق چند دقیقه خنده نیستم حق ندارم خوشحال باشم که بعدش باید یه دعوا پیش بیاد یه حرفایی زده بشه که تا عمق دل آدمو بسوزونه خیلی از این دعواها و بیشتر از همشون از بعضی از حرفا ضربه خوردم ولی زود فراموش کردم هرچند همیشه بعد دعوا رفتارمون محبت و دوست داشتنمون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 دی 1391 12:09
بعضی وقتا ممکنه مشغله ها زیاد باشن شاید یاد و حضور من دیگه کمرنگتر و تکراری شده نمیدونم یه کمی دل گرفته ام دیروز مامانم به زور منو بود تا خیابون برام همه چی خرید کیک آجیل تنقلات میوه هرچی که دوست داشتم آخر سر هم که منو برد به یه طلافروشی میگفت که میخاد برای خودش انگشتر بگیره و دوست داره من براش انتخاب کنم من اون...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دی 1391 21:18
من نمیدونم اونایی که خیر سرشون نماز میخونن ادعای بندگی خدا رو دارن جانماز آب میکشن جلوت یه رو دارن و پشت سرن یه روی دیگه در ظاهر باهات خوبن و پشت سرت حرف در میارن چه سودی میبرند چی گیرشون میاد واقعا نمیدونم خدایا همشون رو به خودت میسپارم خودت جوابشون رو بده و اندازه حرفا و ادعاهای چرند و پرندشون مجازاتشون کن
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 دی 1391 14:31
دلتنگی که وقت و ساعت نمیشناسه شب و روز رو هم همینطور روز و ساعت مشخص نمیاد که خودمون رو گول بزنیم یا خودمون رو به خواب وقتی این دلتنگی بیاد مجبوری با یکی حرف بزنی اشک بریزی ولی وقتی اون یکی همونی که میخای باهاش حرف بزنی درددل کنی تا سبک شی بی احساس باشه بی توجه باشه دیگه دلتنگی هم یادت میره اون موقع باید به فکر التیام...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 دی 1391 21:29
جسورانه دل رهبرشکستند خیال کردندکه درکوفه نشستند علی هفتاد میلیون یار دارد هزاران مالک و عمار دارد چه سلمانها به دورش درطوافند چه شمشیرها به إذنش در قلافند فقط کافیست تا با یک اشاره جهان کفر گردد پاره پاره
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 دی 1391 09:45
سلام اقاجون فکر نمیکردم که تقریبا دو روزی که قم بودم اینقده بهم خوش بگذره شب جمعه که اومدیم جمکران دسته جمعی تا گلدسته ها و گنبدهای مسجد مقدس جمکران رو روبروم دیدم انگار خالی از تمام مشکلاتم شدم چقده خوب بود حالا هم بیشتر دلتنگ شدم یعنی دفعه دیگه ای هم وجود داره آقاجون نمیدونم دفعه دیگه کی میطلبی امیدوارم به زودی باشه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 دی 1391 00:36
سلام آقاجون خوب موقع فهمیدی که چقد نیاز دارم به آرامش و درددل این مدته خیلی دلتنگ بودم و درگیر بغضی که شکسته نمیشد فردا صبح راه میافتیم برای قم برای اینکه بیاییم به جایی که خیلی وقته باهاش انس گرفتم حاجت گرفتم فکر کنم حدود ۹ ماهی بشه که ندیدم مسجد مقدس جمکران رو مهدی جان پس کی ظهور میکنی خستم خیلی خسته از این دنیا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 دی 1391 17:33
الهی بمیرم اگه باز ببینم غمی توی چشمات الهی که باشه برای دل من تمومیه دردات الهی بمیرم واسه اون نگاهت که اینقدر نجیبه الهی بمیرم واسه اشک چشمات که خیلی غریبه بمیرم الهی واسه تو واسه تو، توکه گریه کردی تو که لحظه لحظه تموم غمارو با من سر میکردی دیگه گریه بس کن بذار واسه ی من تموم غماتو بذارمن بمیرم که طاقت ندارم ببینم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 دی 1391 21:15
دلم خیلی گرفته امروز از اول صبح که گریه کردم تا الان که خیلی دمغ و گرفته هستم بعضی وقتا خیلی حرف برای زدن داری ولی مجبوری سکوت کنی به هیش کی نمیتونی دردتو بگی خدایا بازم خوبه که تو هستی ای کاش یکی بود تا فقط درکم کنه همین شاید من خواسته یا توقع زیاد بیجا دارم آهنگ وبلاگم رو برا همین تغییر دادم دوست دارم همپای آهنگش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 آذر 1391 17:39
این دنیا سرزمین واژه های وارونه است جایی که گنج " جنگ " میشود درمان " نامرد " میشود قهقه " هق هق " میشود اما دزد همان " دزد" است درد همان " درد " است و گرگ همان " گرگ
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 آذر 1391 20:00
پروردگارا به من بیاموز دوست بدارم کسانی راکه دوستم ندارند ..عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند...بگریم برای کسانی که هرگز غمم را نخوردند...به من بیاموز لبخند بزنم به کسانی که هرگز تبسمی به صورتم ننواختند... محبت کنم به کسانی که محبتی درحقم نکردند
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 آذر 1391 10:24
بعضی وقتا یه جاهایی یه چیزایی یه مسایلی رو میبینم که با خودم میگم چه خوب بود اگه ما آدما هم برای خودمون یه رابین هود داشتیم مگه نه شاید هم داریم و ما نمی بینیم شاید هم در آینده خواهیم داشت
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آذر 1391 21:50
دهانم از حرف پر است ! اما با دهان پر ، که نمی شود حرف زد !!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 آذر 1391 16:48
امیدوارم که تو این شبا شبهای محرم شبهای حسینی مشکلات و گرفتاری هامون باعث نشه که فقط به فکر خودمون باشیم دیگران هم هستن اونها هم به اندازه ما ها محتاج هستن گرفتارند تقریبا بیشترین گرفتاری ما از سر نبود پوله نمیدونم بودش یه جور نبودش هم یه جور بود و نبودش مشکل سازه به نظر من بیشتر این مایه دارا و پولدارا خسیس و بی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 آذر 1391 20:18
ماه محرم هم اومد بعضی وقتا چقده زود میگذره انگار همین دیروز بود نمیدونم هرچی سال میگذره از لطف و صفای عیدها و مراسم ها کم میشه دیگه عزاداری ها این مداحی ها این گریه و ناله ها بوی محرمی که در اون آقا امام حسین کشته شده رو نمیده شاید هم من اینجوری حس میکنم گذشت اون زمونا ای کاش بعضی ها بعضی وقتها حرمت امام حسین و حسینیه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 آبان 1391 12:14
یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود: شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس میگذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است ی ک خانم/آقا که در رویاهایتان...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 آبان 1391 14:41
دستان من لایق شکوفه های اجابت نیست پس بگذار دعاهایم را در دستان شما بنشانم تا اجابتشان را نظاره کنم عرفه آمد و من باز مصفا نشدم حاجی معتکف یوسف زهرا نشدم همه گشتند سفید و دل من هست سیاه باز هم شکر که پیش همه رسوا نشدم حاجیان جمعند دور هم ، همه پس کجا رفته حسین فاطمه حاجیان رفتند یکسر در منا پس چرا او رفته سوی کربلا او...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مهر 1391 11:21
میم مثل مادر بهترین دارو در دنیا آغوش مادر است مادرم این چندماهه از بس درد کشید دیروز بستریش کردن پارسال از زور درد مجبور شد زانوشو عمل کنه ماه قبل دردهاش بدتر شد الهی براش بمیرم مادرجون قربونت برم انشالا که زودی خوب میشی خیلی دوستت دارم ای کاش همه دردی که تو کشیدی رو من داشتم معلوم نیست که چقدر درد داشتی ولی به روی...