جایی برای دلتنگی های من

به توکل نام اعظمت بسم الله

جایی برای دلتنگی های من

به توکل نام اعظمت بسم الله

مرغ دل پرواز کردی تا کجا

در جوابم گفت دشت کربلا

گفتمش ای مرغ دل حرفی بزن

خاطراتت بازگو ای خوش سخن

گوشه ای بنشست و آهی برکشید

اشک او چون قطره بارانی چکید

همچو طفلی گمشده لب باز کرد

گفته هایش یک به یک آغاز کرد

گفت دیدم با دو چشمم روی خاک

جمع مرغان دور جسمی چاک چاک

بالهاشان یک به یک بگشوده بود

روی جسمش سایه ای افکنده بود

ناله ای محزون شنیدم سوختم

گرم نجوا چون بشد جان باختم

قد خمیده مادری میزد صدا

ای به قرانت شود مادر بیا

نور چشمم بین که چون کس آمده

بازوانش گیر بی کس آمده

با دو چشمش گشت گرم جستجو

خاک را با یاد گل میکرد بو

دید مادر ابن او بی سر شده

آسمان عشق بی اختر شده

پیش آمد جان خود در بر گرفت

با دو دستش خاک جسمش بر گرفت

خواست بوسد رخش لیکن سر نداشت

لب بر آن ببریده رگهایش گذاشت

ای ساربان آهسته ران                   آرام جان گم کرده ام 

آخر شده ماه حسین                     من میزبان گم کرده ام 

 در میکده بودم ولی                        بیرون شدم ازغافلی  

ای وای ازاین بی حاصلی                عمر جوان گم کرده ام 

پایان رسد شام سیه                       آید حبیب من ز ره 

اما خدا حالم بدین                          من یار را گم کرده ام 

 وای از این غوغای دل                      از دلبرم هستم خجل 

وقت سفر ماندم به گل                    من کاروان گم کرده ام 

نعمت فراوان دادیم                          منت به سر بنهادیم 

اما ببین نامردیم                            صاحب زمان گم کرده ام 

من عبد کوی عشقم                      من شاه را گم کرده ام 

  آقا تو را گم کرده ام  

آقا تو را گم کرده ام

دل بشکنین نامه چنین                   با خون دل ای مه جبین 

اما ببین بخت مرا                           نامه رسان گم کرده ام 

شرمنده ام اما بگم                         آقا تو را گم کرده ام 

یک شبی مجنون نمازش راشکست 

 بی وضو در کوچه لیلا نشست  

عشق آن شب مست مستش کرده بود 

 فارغ از جام الستش کرده بود  

سجده ای زد برلب درگاه او  

پر زلیلا شد دل پر آه  او  

گفت یارب از چه خوارم کرده ای  

بر صلیب عشق دارم کرده ای  

جام لیلا را به دستم داده ای 

 وندر این بازی شکستم داده ای 

 نشتر عشقش به جانم می زنی 

 دردم از لیلاست آنم می زنی 

 خسته ام زین عشق، دل خونم مکن 

 من که مجنونم تو مجنونم مکن 

 مرد این بازیچه دیگر نیستم 

 این تو و لیلای تو ... من نیستم 

 گفت: ای دیوانه لیلایت منم 

 در رگ پیدا و پنهانت منم 

 سال ها با جور لیلا ساختی 

 من کنارت بودم و نشناختی 

 عشق لیلا در دلت انداختم 

 صد قمار عشق یک جا باختم  

کردمت آوارهء صحرا نشد  

گفتم عاقل می شوی اما نشد

 *دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم 

 بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم 

 فردا که کسی را به کسی کاری نیست 

 دامان حسین اگر نگیرم چه کنم  

 

زندگی زیباست ...
 

 به سادگی و لطافت شبنمی نشسته بر برگی سبز ... 


و با اندکی زبری به زبری حاشیه های برگ گل رُز ...  

و اما با دور نمایی زیبا و فراموش نشدنی 


با صحنه های رنگارنگ و دل نشینش ...
 

بی سایه، بی غم 

و با اندکی پستی و بلندی ...
 

کسی چه می داند ؟ 


همیشه آنگونه که میخواهیم نیست ... 


و هرچه میخواهیم به دست نمی آید ...
 

هجران ها هم حکمتی دارند 

اما زندگی همچنان زیباست 


می توان خاطراتی خوب در ذهن حک کرد
 

و باقی را دور ریخت ... 


یاد زیبایی های زندگی تا پایان عمر نشاط و سرزندگی به دنبال دارد 

پاییز را هم می توان زیبا دید 


نگو خزان است و زردی 


اتفاقات هم حکمت خاص خود را دارند 


همانطور که شاخه های خشک مجموع صدای دل نشین ِ قدم هایمان را می سازند 


خش خش برگ ها هم زیباست
اگر بخواهیم


مشکل همیشه هست 


نگاه ماست که به آن قیمت و تخفیف می دهد
 

باید دید و نگرش عوض شود 


نگاه کردن از قابی دیگر به زندگی هم جذابیت و سودمندی اثر بخشی را 


برایمان به ارمغان می آورد
 

این راهی ست برای غلبه بر مشکلات و نهایت پیروزی و شادکامی 

 

موفقیت پشت سر توست یه نگاهی بنداز 

خطاب ابن زیاد لعین به زینب  

 

 ای زینب مستمند حیران.......................ای خواهر شاه تشنه کامان

دیدی که خدای حی داور....................گردید بما معین و یاور 
 

 درد دل زار ما دوا کرد.....................اسوده زمحنت شما کر  د 

   

 فرزند بنی برادر تو.....................نوردل و دیده ی تر تو 
 

لشگر پی قتل او کشیدیم.................اخر بمراد دل رسیدیم 
 

کشتیم ز کین برادرت را .....................عباس و علی اکبرت را   


از مرگ حسین ویاورانش.....................وز قتل وی و برادرانش 

 
امروز سرور شامیانست.......................عیدی ز برای کوفیانست 
 

 باانکه تو دختر رسولی.....................پرورده ی دامن بتولی  


 دیدی که خدا نمود خوارت...................بی عزت و قدر و اعتبارت  

 

دیدی که تو را اسیر کردیم..................بیچاره و دستگیر کردیم 

 
صد فتنه فلک به زیر سرداشت................زین واقعه کی کسی خبر داشت 

 
که امروز تو خوارو زارگردی....................بر روی شتر سوار گردی 

 
با ان همه اقتدارو عزت..................با ان همه ی وقارو عصمت 
 

امروز رخ تو بی نقابست..................برروی تو استین حجابست  


زین واقعه ذاکر دل افکار.................دارد دل زار و چشم خونبار   

  

از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام......................گل کرد خار خار شب بی قراری ام *


تا شد هزارپاره دل از یک نگاه تو.........................دیدم هزار چشم در ایینه کاری ام *


گرمن به شوق دیدنت از خویش می روم.................از خویش میروم که تو با خود بیاری ام* 


بودونبودمن همه از دست رفته است...................باری مگر تو دست براری به یاری ام*
 

کاری به کار غیر ندارم که عاقبت.....................مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری ام *


 تا ساحل قرار تو چون موج بی قرار..................با رود رو به سوی تو دارم که جاری ام* 


باناخنم به سنگ نوشتم :بیا بیا.......................زان پیش تر که پاک شود یادگاری ام*
 

آتش دل  

   

آنقدر با آتش دل ساختم تا سوختم
 
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم

سرد مهری بین که بر آتشم آبی نزد 
                       
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم

سوختم اما نه چون شمعی طرب در بین جمع

لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم

همچو آن شمعی که افروزنده پیش آفتاب

سوختم در پیش مهرویان و بیجا سوختم

سوختم از آتش دل در میان موج اشک

شور بختی بین که در آغوش دریا سوختم

شمع و گل هم هر کدام از شعله ای در آتشند

در میان پاک بازان من نه تنها سوختم 

 

من از بیگانگان هرگز ننالم  

 

سحر بلبل حکایت با صبا کرد 

که دیدی عشق گل با ما چه ها کرد   

از آن رنگ و رخم خون در دل انداخت  
و زان گلشن بخارم مبتلا کرد   

به هر سو بلبل بیدل در افغان  

تنعم در میان باد صبا کرد  

نقاب گل کشید و زلف سنبل 

گره بند قبای غنچه وا کرد  

غلام همت آن نازنینم  
که کار خیر بی روی وریا کرد   

خوشش بادا نسیم صبحگاهی 

که درد شب نشینان را دوا کرد   

من از بیگانگان هرگز ننالم  
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد   

گر از سلطان طمع کردم خطا بود 

ور از دلبر وفا جستم جفا کرد   

وفا از خواجگان ملک با من  
کمال دولت دین بوالوفا کرد 

بشارت بر بکوی میفروشان 

که حافظ توبه از زهد و ریا کرد  

 .....................................................    

یه نفر خوابش میادو واسه خواب جا نداره  

یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره 

یه نفر میشنه و اسکناساشو میشم اره  

می خواد امتحان کنه٬ داره یا نداره   

یه نفر از بس بزرگ خونشون گم میشه توش   

اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره  

بابا میخواد واسه دخترش عروسک بخره  

انتخابم می کنه ولی پولشو نداره  

یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه   

اون یکی مداد برای آب و بابا نداره   

یه نفر تولدش ٬مهمونی همه میان 

یکیم تقویم واسه خط زدنه روزا نداره

یکی هفته ای یه روز پزشکشون میادخونش 

یه جا دیگه یکی داره میمیره خرج مداوا نداره   

یکی فکر آخرین رژیمای غذایی   

یکی از بس که شب و روز نخورده نا نداره   

یکی از بس شومینه گرم می یوفته از نفس  

یکیم برای گرمای دستاش ها نداره   

دخترک میگه خدا چرا ما ؟   

مامانش میگه عوضش دخترکم اون خونه لیلا نداره   

بچه ای که تو چراغ قرمزا میفروشه گلو   

مگه درس و مشق و شور و شوق و رویا نداره   

یاد اون حقیقت کلاس اول افتادم   

دارا خیلی چیزا داره ولی سارا نداره   

خدا به هر کسی هرچیزی که دلش می خواد بده  

همچی خواسته اونه ربطی به من و شما نداره   

آدما از یه جا امدن همه میرن یه جا   

اون جا فرقی بین فغیر و دارا نداره   

السلام علیک یا عبدالله 

 خواب دیدم مرده ام 

 خواب دیدم خسته و افسرده ام  

روی من خروارها از خاک بود 

 وای قبر من چه وحشتناک بود  

تامیان گور رفتم دل گرفت 

 قبر کن سنگ لحد را گل گرفت 

 بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق وحشت سوت و کورو تنگ بود 

 ترس بودو وحشت تنها شدن 

 پیش درگاه خدا رسوا شدن 

 هرکه امد پیش حرفی راندو رفت 

 سوره ی حمدی برایم خواندو رفت 

 ناله می کردم ولیکن بی جواب  

تشنه بودم در پی یک جرعه اب 

 امدند از راه نزدم دو ملک
تیره شد در پیش چشمانم فلک 

 یک ملک گفت بگو نام تو چیست 

 ان یکی فریاد زد رب تو کیست  

ای گنهگار سیه دل بسته پر 

 نام اربابان خود یک یک ببر
گفتنم عمر خودت کردی تباه 

 نامه اعمال تو گشته سیاه 

 ماکه ماموران حق داوریم 

 یک تو را سوی جهنم می بریم 

 ناامید از هرکجا و دل فکار 

 می کشیدندم به خفت سوی نار 

 ناگهان الطاف حق اغاز شد  

از جنان درهای رحمت باز شد 

 مردی امد از تبار اسمان 

 نور پیشانیش فوق کهکشان 

 صورتش خورشید بود و غرق نور 

 جام چشمانش پر از شرب طهور 

 گیسوانش شط پر جوش و خروش 
در رکابش قدسیان حلقه به گوش 

 لب که نه سرچشمه اب حیات  

بین دستش کائنات و ممکنات 

 بر سرش دستمال سبزی بسته بود 

 بر دلم مهرش عجب بنشسته بود 

 کی به زیبایی او گل می رسید 

 پیش او یوسف خجالت می کشید
در قدوم ان نگارم بین از جلال حضرت 

 حق افرین دوملک سر را به زیر انداختند 

 بال خود را فرش راهش ساختند 

 غرق حیرت داشتم این زمزمه 

 امد اینجا حسین فاطمه  

صاحب روز قیامت امده  

گوئیا بهر شفاعت امده
سوی من امد مرا شرمنده کرد 

 مهربانانه برویم خنده کرد 

  گفت ازادش کنید این بنده را 

 خانه ابادش کنید این بنده را 

 اینکه اینجا اینچنین تنها شده 

 کام او با تربت من وا شده  

مادرش او رابه عشقم زاده است  

گریه کرد بعد شیرش داده است 
 این که می بینید در شور است و شین 

 ذکر لالایش بوده یا حسین 

خویش را در سوز عشقم اب کرده است 

 عکس من را بر دل خود قاب کرده است

 بارها برمن محبت کرده است 

 سینه اش را وقف هیئت کرده است  

سینه چاک ال زهرا بوده است  

چای ریز مجلس ما بوده است  

این که در پیش شما گردیده بد  

چسم و جانش بوی روضه می دهد 

 باادب در مجلس ما می نشست  

او به عشق من سر خود را شکست 

 پرچم من را به دوشش می کشید 

 پا برهنه در عذایم می دوید  

 اسم من رازو نیازش بوده است 

 تربتم مهر نمازش بوده است 

 اقتدا بر خواهرم زینب نمود  

گاه میشد صورتش بهرم کبود 

 حرمت من را به دنیا پاس داشت 

 ارتباطی تنگ با عباس داشت 

 نذر عباسم به تن کرده کفن
روز تاسو عا شده سقای من 

 تاکه دنیا بوده از من دم زده 

 او غذای روضه ام را هم زده 

 بارها لعن امیه کرده است  

خویش را وقف رقیه کرده است 

 گریه کرده چون برای اکبرم 

 باخود او را نزد زهرا میبرم 

 هرچه باشد او برایم بنده است 

 او بسوزد صاحبش شرمنده است 

  در مرامم نیست او تنها شود 

 باعث خوشحالی اعدا شود  

در قیامت عطرو بویش می دهم  

پیش مردم ابرویش می دهم 

 باز بالاتر به روز سرنوشت 

 می شود همسایه من در بهشت  

اری اری هرکه پابست من است نامه ی اعمال او دست من است 

  

التماس دعا 

  

********************************************************** 

 ارباب صدای قدمت می آید  

هنگام اوج ماتمت می آید  

ماه محرم هم کم کم داره میاد  امیدوارم بتونیم عزاداران خوبی باشیم و بتونیم تو این ماه حداقل چند روزی از گناهامون دور باشیم 

بسم الله الرحمن الرحیم

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ;الْمُؤْمِنینَ وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ

فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللَّهِ وَابْنَ ثارِهِ وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکُمْ

مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَ

عَلى جَمیعِ اَهْلِ الْاِسْلامِ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمواتِ عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ

وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ ولَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ وَ اَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللَّهُ فیها.

سلام بر تو اى ابا عبد اللَّه؛ سلام بر تو اى فرزند رسول خدا؛ سلام بر تو اى فرزند امیر المؤمنین و اى فرزند سیّد اوصیا؛

سلام بر تو اى فرزندفاطمه زهرا سیّده زنان اهل عالم؛ سلام بر تو اى کسى که از خون پاک تو و پدر بزرگوارت خدا انتقام

مى‏کشد؛ و از ظلم و ستم وارد بر تو دادخواهى مى‏کند. سلام بر تو و بر ارواح پاکى که در حرم مطهرت با تو مدفون شدند.

بر جمیع شما تا ابد از من درود و تحیت و سلام خدا باد. تا دلیل و نهار در جهان بر قرار است. اى ابا عبد اللَّه همانا تعزیتت

(در عالم) بزرگ و مصیبتت درجهان بر ما شیعیان و تمام اهل اسلام سخت و عظیم و ناگوار و دشوار بود. و تحمل آن

مصیبت بزرگ در آسمانها برجمیع اهل سموات نیز سخت و دشوار بود. پس خدا لعنت کند امتى که اساس ظلم و ستم را

بر شما اهل بیت رسول بنیاد کردند و خدا لعنت کند امتى را که شما را از مقام و مرتبه (خلافت) خود منع کردند و

رتبه‏ هایى که خدا مخصوص به شما گردانیده بود، از شما گرفتند.
 

وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَیْکُمْ مِنْهُمْ وَ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ وَ

اَوْلِیائِهِمْ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ وَ لَعَنَ اللَّهُ آلَ زِیادٍ وَ آلَ مَرْوانَ وَ لَعَنَ اللَّهُ

بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً وَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ

لِقِتالِکَ بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَ اَکْرَمَنى بِکَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمامٍ

مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ  اَللَّهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ

خدا لعنت کند آن امتى که شما را کشتند و خدا لعنت کند آن مردمى را که از امراى ظلم و جور براى قتال با شما

اطاعت کردند. من به سوى خدا و به سوى شما از آن ظالمان و شیعیان آنها و پیروان و دوستانشان بیزارى مى‏جویم

.اى ابا عبد اللَّه من تا قیامت سلم و صلحم با هر که با شما صلح است و در جنگ و جهادم با هر که با شما در جنگ

است.خدا لعنت کند آل زیاد و آل مروان را. و خدا لعنت کند بنى امیه را تمامی و لعنت کند پسر مرجانه را و لعنت

کند عمر سعد را و خدا لعنت کند شمر را. و خدا لعنت کند گروهى را که اسبها را براى جنگ با حضرتت زین و

لگام کردند و بر تو بناگاه هجوم آوردند و براى جنگ با تو مهیا گشتند. پدر و مادرم فداى تو باد؛ تحمل حزن و

مصیبت بر منبه واسطه ظلم و ستمى که بر شما رفته سخت دشوار است. پس از خدایى که مقام تو را گرامى داشت

و مرا هم به واسطه دوستى تو عزّت بخشید از او درخواست می کنم که روزى من گرداند تا با امام منصور از اهل بیت

محمد صلى اللَّه علیه وآله خون خواه تو باشم. پروردگارا مرا به واسطه حضرت حسین نزد خود در دو عالم وجیه و
آبرومند گردان.

یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلى رَسُولِهِ وَ اِلى اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ وَ اِلى فاطِمَةَ وَ اِلَى الْحَسَنِ وَ اِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ وَ بِاْلبَرائَةِ

مِمَّنْ اَسَّسَ اَساسَ ذلِکَ وَ بَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ وَ جَرى فى ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ عَلَیْکُمْ وَ عَلى اَشْیاعِکُمْ بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَیْکُمْ مِنْهُمْ وَ

اَتَقَرَّبُ اِلَى اللَّهِ ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَ مُوالاةِ وَلِیِّکُمْ وَ بِالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِکُمْ وَالنَّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرائَةِ  مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَ

اَتْباعِهِمْ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ وَ وَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ

و مَعْرِفَةِ اَوْلِیائِکُمْ وَ رَزَقَنِى الْبَرائَةَ مِنْ اَعْدائِکُمْ اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ.

اى ابا عبد اللَّه من به درگاه خدا تقرب جسته و به درگاه رسولش و به نزد حضرت فاطمه و حضرت حسن و به حضرت

تو قرب مى‏طلبم به واسطه محبت و دوستى تو. و بیزارى ازکسانى که اساس و پایه ظلم و بیداد را بر شما بنا نهادند و بیزارم

از پیروان آنها و به درگاه خدا و نزد شما اولیاء خدا از آن مردم ستمکار ظالم بیزارى مى‏جویم و اول به درگاه خدا؛ سپس نزد

شما تقرب مى‏جویم به سبب دوستى شما و دوستى دوستان شما و به سبب بیزارى جستن از دشمنان شما. و بیزارىاز مردمى

که با شما به جنگ و مخالفت برخاستند و از شیعیان و پیروان آنها هم بیزارىمی جویم. اى بزرگواران من سلم و صلحم با هر

کس که با شما صلح است و در جنگ و مخالفتم با هر کس که با شما به جنگ است و دوستم با دوستان شما و دشمنم با دشمنان

شما. پس از کرامت حق درخواست مى‏کنم به معرفت شما و دوستان شما مرا گرامى سازد و همیشه بیزارى ازدشمنان شما را

روزى من فرماید و مرا در دنیا و آخرت با شما قرار دهد.

وَ اَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِى الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ وَ اَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِىَ الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَ;اللَّهِ وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمامٍ هُدىً

ظاهِرٍ ناطِقٍ بِالْحَقِّ مِنْکُمْ وَ اَسْئَلُ اللَّهِ  بِحَقِّکُمْ وَ بِالشَّأْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِه مُصیبَةً

ما اَعْظَمَها وَ اَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الْاِسْلامِ وَ فى جَمیعِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ . اَللَّهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ 


مَغْفِرَةٌ اَللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

و در دو عالم به مقام صدق و صفاى با شما مرا ثابت بدارد و باز از خدا درخواست می کنم که به مقام محمودى که خاص شما است

مرا برساند.و مرا نصیت کند که دررکاب امام زمان شما اهلبیت، که هادى و ظاهر شونده ناطق به حق است؛ خون خواه باشم. و از

خدا به حق شما و به شأن و مقام تقرب شما نزد خدا در خواست مى‏کنم، که ثواب غم و حزن و اندوه مرا به واسطه مصیبت بزرگ

شما، بهترین ثوابى که به هر مصیبت زده‏اى عطا مى‏کند به من آن ثواب را عطا فرماید. و مصبت شما آل محمد در عالم اسلام بلکه

در تمام عالم سماوات و ارض چقدر بزرگ بود و بر عزادارانش تا چه حد سخت و ناگوار گذشت. پروردگارا مرا در این مقام که

هستم از آنان قرار ده که درود و رحمت و مغفرتت شامل حال آنها است. پروردگارا مرا به آیین محمد و آل اطهارش زنده بدار و گاه

رحلت هم به آن آیین بمیران.

اَللَّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ وَ ابْنُ آکِلَةِ الْاَکْبادِ اللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ عَلى لِسانِکَ وَ لِسانِ نَبِیِّکَ صَلَى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فى کُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ

وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ  اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَباسُفْیانَ وَ مُعاوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الْآبِدینَ وَ هذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ

زِیادٍ وَ آلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ اَللَّهُمَّ  فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَالْعَذابَ الْاَلیمَ اَللَّهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ وَ فى

مَوْقِفى هذا وَ اَیَّامِ حَیاتى بِالْبَرائَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ وَ بِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکِ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمُ السَّلامُ.

پروردگارا این روز؛ روزى است که مبارک می دانستند آن را بنى امیه و پسر جگر خوار و یزید پلید لعین، پسر معاویه ملعون در

زبان تو و زبان رسول تو صلى اللَّه علیه و آله در هر مسکن و منزل که رسول تو توقف داشت (همه جا او را به لعن یاد کرد).

پرورگارا لعنت فرست بر ابى سفیان و بر پسرش معاویه و پسرش یزید پلید. برهمه آنان لعن ابدى فرست و این روز (عاشورا)

روزى است که آل زیاد بن ابیه لعین و آل مروان بن حکم خبیث، به واسطه قتل حضرت حسین صلوات اللَّه علیه شادان بودند.

پروردگارا تولعن و عذاب الیم آنان را چندین برابر گردان. پروردگارا من به تو در این روز و در این مکان و در تمام دوران زندگانى

به بیزارىجستن و لعن بر آن ظالمان و دشمنى آنها و بدوستى پیغمبر وآل اطهار او تقرّب می جویم.

سپس ۱۰۰ مرتبه می گویی:

اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکَ اللَّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنِ وَ شایَعَتْ وَ بایَعَتْ عَلى

قَتْلِهِ اَللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً.

پروردگارا تو لعنت فرست بر اوّل ظالمى که در حق محمد و آل پاکش صلوات الله علیهم ظلم و ستم کرد. و آخرین ظالمى که از آن

ظالم نخستین درظلم تبعیّت کرد. پروردگارا تو بر جماعتى که بر علیه حضرت حسین بجنگ برخاستند لعنت فرست و بر شیعیانشان

و بر هر که با آنان بیعت کرد و از آنها پیروى کرد. خدایا بر همه لعنت فرست.

و آنگاه ۱۰۰ مرتبه تأکید می نمایی:



اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ

بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ  آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ
عَلى اَولادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.

سلام بر تو اى ابا عبد اللَّه و بر ارواح پاکى که فانی در وجود تو شدند. سلام خدا از من بشما باد الى الابد مادامى که شب و روزی

برقرار و باقى است و خدا این زیارت مرا آخرین عهد با حضرتت قرار ندهد. سلام بر حضرت حسین و بر حضرت على بن الحسین

و بر فرزندان حسین و بر اصحاب حسین. و آنگاه می گویی:

اَللَّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثَّانِىَ وَالثَّالِثَ والرَّابِعَ اَللَّهُمِّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیادٍ وَابْنَ مَرْجانَةَ

وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیادٍ وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ.

پروردگارا تو لعنت مرا مخصوص گردان باولین شخص ظالم و اول در حق اولین ظالم و آنگاه در حق دومین و سوّمین و چهارمین.

پروردگارا  و آنگاه لعنت فرست بر یزید پنجم آن ظالمان و باز لعنت فرست بر عبید اللَّه بن زیاد پسر مرجانه و عمر سعد و شمر و

آل ابى سفیان و آل زیاد و  آل مروان تا روز قیامت.

سپس به سجده رفته و می گویی:

اَللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ اَلْحَمْدُ للَّهِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى اَللَّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ

عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ  الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ.

خدایا ترا ستایش مى کنم بستایش شکر گزاران تو؛ برغم اندوهى که بمن در مصیبت رسید. سپاس خدا را، بر عزادارى و اندوه و

غم بزرگ من.پروردگارا شفاعت حضرت حسین را روزى که بر تو وارد می شوم نصیبم بگردان. و مرا نزد خود ثابت قدم بدار

به صدق و صفا در روزى که بر تو وارد می شوم؛ با حضرت حسین و اصحابش که در راه خدا جانشان را نزد حسین فدا کردند
(همنشین) باشم.


امروز روز پنجشنبه هست بهتره 

   

برای اون کسانی که یه روزی تو جمع خونوادمون بودن ولی الان دیگه بینمون نیستن  

برای دوستانی که یه روزهایی باهم بودیم ولی الان اسیر خروارها خاک شدن  

برای اون کسانی که الان تو اون دنیا منتظر یه خیراتی از طرف ما هستن  بلاخره چشم امیدشون به ماست که یه فاتحه یا هر دعایی که باعث شادی روحشون میشه بخونیم  

خلاصه سرتونو به درد نیارم  برای رفتگان خودمون و دیگران یه فاتحه ای بخونیم از شما خواهش میکنم که این کار رو انجام بدین   

بسم الله الرحمن الرحیم(1) 

الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (2) الرَّحْمـنِ الرَّحِیمِ (3) مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (4) إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (5) اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ (6) صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ (7)  

عجب صبری خدا دارد !   

 

اگر من جای او بودم . همان یک لحظه ی اول ، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ، جهانرا با همه زیبایی و زشتی ، برروی یکدگر ، ویرانه میکردم .  

    

 اگر من جای او بودم . که در همسایه صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ، نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،بر لب پیمانه میکردم  .

 

. اگر من جای او بودم . که میدیدم یکی عریان و لرزان و دیگری پوشیده از صد جامه رنگین زمین و آسمانرا واژگون مستانه میکردم . 

  

اگر من جای او بودم . نه طاعت میپذیرفتم ،نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،پاره پاره در کف زاهد نمایان ،سبحه صد دانه میکردم .  

 

اگر من جای او بودم . برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،آواره و دیوانه میکردم .

 

 اگر من جای او بودم . بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ، سراپای وجود بی وفا معشوق را ، پروانه میکردم .   

 

 ا گر من جای او بودم . بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،گردش این چرخ را وارونه ، بی صبرانه میکردم  .    

 

 اگر من جای او بودم . که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش ،بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ، در این دنیای پر افسانه میکردم  .  

 

 چرا من جای او باشم . همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد ، وگرنه من بجای او چو بودم ،یکنفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه میکردم  . 

  

عجب صبری خدا دارد !   

وقتی دلتو میشکنن مجبوری سکوت کنی  هیچی نگی اگه حرف بزنی محکومت میکنن

 اون موقع دلت میخواد که با یکی درددل کنی ولی حیف که تنها کسی رو که داری باهاش حرف بزنی همون یه نفری هستش که  دلتو شکسته  

بدتر از این دیگه میشه  کسی که ادعاش میشه دوست داره بیاد و دلتو بشکنه  

هی روزگار  

عجب دنیایی شده  

*‌ اشتباه فرشتگان  

 

درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود .
پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم!؟
از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و...
حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است: با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند 

  

*‌ کلاه کاسکت 

  

زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند.
انها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواشتر برو من می ترسم
مرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره!
زن جوان: خواهش می کنم ، من خیلی میترسم
مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری
زن جوان: دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونی
مرد جوان: مرا محکم بگیر
زن جوان: خوب، حالا می شه یواشتر برونی؟
مرد جوان: باشه ، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی
سرت بذاری، اخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه
روز بعد روزنامه ها نوشتند
برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.در این سانحه
که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد،
یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن
جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت
و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش
رفت تا او زنده بماند
 

* ما زین جهان از پی دیدار میرویم ، از بهر دیدن حیدر کرار میرویم ، درب بهشت گر نگشایند به روی ما ، گوییم یا علی و ز دیوار میرویم 

 

* علی در عرش بالا بی نظیر است
علی بر عالم و آدم امیر است
به عشق نام مولایم نوشتم
چه عیدی بهتر از عید غدیر است؟ 
 

* نازد به خودش خدا که حیدر دارد / دریای فضائلی مطهر دارد
همتای علی نخواهد آمد والله / صد بار اگر کعبه ترک بردارد 
 

* چون نامه ی اعمال مرا پیچیدند
بردند به میزان عمل سنجیدند
بیش از همه کس گناه ما بود ولی
آن را به محبت علی بخشیدند 
  

* قرآن به جز از وصف علی آیه ندارد
ایمان به جز از حب علی پایه ندارد
گفتم بروم سایه لطفش بنشینم
گفتا که علی نور بود سایه ندارد 
 

* روز مـحـشــر پـرسـیـد ز مـن رب جـلــــــــی
گفت تو غـرق گنـاهی؟ گفتمش یـا رب بلی
گفت پس آتش نمیـگیرد چـرا جـسم و تنـت
گفتمش چون حـک نمودم روی قلبم یا علی 
 

* آنان که علی خدای خود پندارند / کفرش به کنار عجب خدایی دارند 

* یا علی (ع) ما پیروان سست ایمان نیستیم/ بی بصیرت های خائن بر ولایت نیسیم/ ما که پیمانی حقیقی با رهبر خود بسته ایم/ پیمان شکنانی چون خوارج نیستیم

دوست من قلبت را به خداوند سپار ..این همه تلخی و غم ..این همه شادی و ایمانت را...
گاهی از عشق گذر کن و دلت را بسپار..به خداوندی که خوب می داند گل من سهم تو از دل چیست...!!!
گاه دلتنگ شوی ..گاه بی حوصله و سخت و غریب.!!!
و زمانی را هم غرق شادی و پر از خنده و عشق...همه را ای گل ناز به خداوند سپار...
خاطرت جمع عزیز ک عدالت خصلت مطلق اوست...
گل نازم ..این بار چشم دل وا کن !!دست رد بر دل هر غصه بزن!!!حرفهایت را گرم و ارام و بلند به خداوند بگو....عشق را تجربه کن!!
حرف نو را این بار از لب شاد چکاوک بشنو ....قطره ابی بچکان .بر کویر دل و بر بایر این عاطفه ها!!!!
گل من در این سال ..که پر از روز و شب است. .و پر از خاطره هایی تازه ...چشم دل وا کن و شبیه شب و شبنم...غرق موسیقی باش...!لحظه ها می گذرند تند و بی فاصله از هم ..........مثل ان لحظه که دیروز شدو مثل ان روز که انگار گلم ....هر گز از ره نرسید...!!!
اری ای خوب قشنگ....زندگی امدن و رفتن نیست ..خاطره ها هستند ..گاه شیرین و گهی تلخو غریب...
بهتر ان است که در روز جدید...فکر را نو بکنیم ...عشق را سر بکشیم. ...ودل تار غمین را بنشانیم سر سفره نور..
خانه اش را بتکانیمو سپس هر درو پنجره را سوی چشمان خدا باز کنیم.....
روز نو امده است!!!!
و بهار هم امسالمثل هر سال از اغوش خدا می روید!!
کاش این بار گلم ...با دل گرم زمین عهد ببندیم دگر...قدر بودن ها را خوب تر می دانیم....

و خدا ر ا هر روز..از نگاه همگان می خوانیم...!!
فاصله بسیار است بین خوبی و بدی...می دانم!!!

ولی ای ماه قشنگ ...انچه در ما جاریست..این همه فاصله نیست...چشمه گرم وصال است وعبور...زندگی می گذرد تند و اسان و سبک...
عاشق هم باشیم ...عاشقه بودن هم ...عاشقه ماندن هم ...عاشقه شادی و هر غصه هم .....
روز نو امده است ...فکر را نو بکنیم ..عشق را سر بکشیم .... زندگی ...
می گذرد ...
تند و اسان و سبک!!!!

خدایا من و تنهایی از اول با هم بودیم هیچوقت جدامون نکن 

خدایا کمک کن به همه اونهایی که به کمکت احتیاج دارن

خیلی سخته از دست کسی که خیلی دوسش داری دلگیر بشی و نتونی حرفی بزنی دلت از غم ها پر بشه و نتونی خودتو تخلیه کنی نتونی فریاد بزنی  

خیلی غمناکه کسی که همش دوستت داشته یه روزی بهت پشت پا بزنه    

شده تا حالا از حرف کسی که برات عزیزه برنجی و جز اشک حرفی نداشته بزنی  

شده تا الان کسی رو که خیلی دوسش داری از دست بدی و سکوت کنی 

شده که حس کنی  تنهایی و دلت گرفته باشه از غصه ها به تنگ اومده باشی  و نیاز به یه آغوش گرم نیاز به یه همدم نیاز به یکی که مونست باشه تا براش حرف بزنی داشته باشی  

شده دلتنگ کسی باشی ولی اون شخص توجهی بهت نداشته باشه 

ای کاش کسی باشه که همه این شدها رو برات پاک کنه و بهت بگه که تا آخرش باهاته ای کاش کسی باشه که جای همه این شدها رو برات پر کنه  ....................

  

 

از خدا میخواهم آنچه شایسته توست به تو هدیه دهد نه آنچه آرزو داری زیرا گاه آرزوهای تو کوچکند و شایستگی تو بسیار......

*روز عرفه

روز نیایش و روز بارش چشم های خاکیان بر شما آسمانیان مبارک باد

و التماس دعا در لحظات قشنگ خلوتتان . . .    

* عرفه روزی است که

خدا درهای مغفرت و بخشش و رحمتش را بر روی بندگان خود آنان می گشاید . . . 

 

*یا رب به محمد و علی و زهرا / یا رب به حسین و حسن و آل عبا

کز سر لطف بر آر حاجتم در دو سرا / بی منت خلق یا علی الاعلا . . . 

 

*در زلال آفتاب نگاه خداوند قنوت عشق را عاشقانه به زمزمه می نشینیم

در روز عرفه که سجاده ای به وسعت هستی گسترده است 

 

*الهی 

 ،آن خواهم که هیچ نخواهم

الهی  

 رجب بگذشت و ما از خود نگذشتیم ، تو از ما بگذر

الهی  

 به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده

الهی  

راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر

الهی  

چون تو حاضری چه جویم ، چون تو ناظری چه گویم

الهی 

 آگر بخواهم شرمسارم ، و اگر نخواهم گرفتار  

 الهی 

در بسته نیست، ما دست و پا بسته ایم

  

*خدایا

من اگر بد کنم

تو را بنده های خوب بسیار است

اما تو اگر مدارا نکنی

من را خدای دیگر کجاست ؟ 

 

*مطمئن باش ، حرفهایت هرچند تکراری باشد

یکی هست که به آنها گوش میدهد آن کسی نیست جز خدا 

روز عرفه، روز معرفت، روز زدودن قلب از غبار عصیان و روز خدا و خدایی شدن است.
  

*روز عرفه، روز رویش گلستان رحمت، روز نگین انگشتری ذی الحجه و روز دعا و استجابت دعا است 

 

*در روز عرفه، دست های خود را به سوی آن بی نیاز بالا می بریم و پیوسته دعا می کنیم: خدایا! غروب این روز را با غروب گناهانمان یکی گردان.
 

*حمد می گوییم خدای مهربان  / خالق و سازنده این مکان

آفریده این زمین و آسمان  / کائنات و جمله موجود آن . . .

روز عرفه مبارک 

 

_ دوست عزیز برای اینکه به خدا نزدیک بشی هیچ کاری نداره فقط صداش کن  

همین  

خدا از رگ گردن به تو نزدیک تره فقط کافیه باور کنی  

برای اینکه باورش کنی تنها لازمه که بخوای  

و در آخر اینکه خواستن توانستن هست  

ممنون از شما دوست عزیز که به وبلاگم سر زدی  

در پناه حق موفق و سرافراز باشید  

یا علی

 

کادو 

روزی مردی به خونه اومد و دید که دختر سه ساله اش قشنگترین و گرونترین کاغذ کادوی موجود در کمد اون رو تیکه تیکه کرده و با اون یه جعبه کفش قدیمی رو تزیین کرده !!! مرد دخترک رو بخاطر اینکار تنبیه کرد و دختر کوچولو اون شب با گریه به رختخواب رفت و خوابید. فردا صبح وقتی مرد از خواب بیدار شد و چشاش رو باز کرد ، دید که دخترک بالای سرش نشسته و جعبه تزیین شده رو به طرف اون دراز کرده!! مرد تازه یادش اومد که امروز ، روز تولدشه و دختر کوچولوش اون کاغذ رو برای تزیین کادوی تولد اون استفاده کرده. با شرمندگی دخترش رو بوسید و جعبه رو از اون گرفت و درش رو باز کرد. اما در کمال تعجب دید که جعبه خالیه !!! مرد دوباره به دخترش پرخاش کرد که : « جعبه خالی که هدیه نمیشه!! باید توش یه چیزی میذاشتی !!!». دخترک با تعجب به صورت پدرش خیره شد و گفت : « اما این جعبه خالی نیست. من دیشب هزار تا بوس توش گذاشتم تا هروقت دلت برام تنگ شد یکی از اونا رو برداری و استفاده کنی از اون روز به بعد ، پدر همیشه اون جعبه رو همراه خودش داشت و هروقت دلتنگ دخترش می شد در اون رو باز می کرد و با برداشتن یه بوسه آروم می گرفت. هدیه کار خودش رو کرده بود
........................................................................................................ 

 

سم  

دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.
عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است. 

........................................................................................................  

 کودک و خدا  

کودک منتظر بود که به دنیا بیاید.

‫کودک از خدا پرسید:« پس کی من را به دنیا می فرستید؟»

‫خدا گفت:« صبر داشته باش...»

‫کودک بی صبرانه منتظر بود موجودی را که خدا می گفت مادر اوست ببیند.

‫پس، از خدا پرسید:« مادر چه موجودی است؟»

‫خدا گفت:« مادر مهربان ترین مهربانان است»

‫کودک گفت:« مهربان یعنی چه؟»

‫خدا پاسخ داد:« مهربان یعنی کسی که از شیره ی جانش به تو می خوراند»

‫کودک پرسید:« خدایا... من باید او را دوست داشته باشم؟»

‫خدا گفت:« برتر از دوست داشتن... تو باید بعد از من او را بپرستی»

‫کودک گفت:« خدایا... پس خواهش می کنم مرا زودتر به دنیا بفرست»

‫سپس با خودش فکر کرد:« یعنی مادر چه موجودی می تواند باشد که خدا این قدر احترام قایل است و می گوید بعد از خدا باید او را بپرستم؟»

‫کودک حسابی کلافه شده بود. حرف های خدا او را برای دیدن مادر کنجکاو کرده بود... زمان زیادی گذشت، اما خدا کودک را به دنیا نفرستاد.

‫کودک عصبانی شد و گفت:« خدایا... پس کی می خواهید من را به دنیا بفرستید؟»

‫خدا پاسخ داد:« گفتم که... صبر داشته باش. تو دیرتر به دنیا می روی»

‫کودک نگاهی به کودکان دیگر انداخت که پشت سر هم به طرف دنیا می رفتند.

‫کودک عصبانی تر پرسید:« چرا من باید دیرتر به دنیا بروم؟»

‫خدا گفت:« چون ورود تو به دنیا با ورود دیگر کودکان فرق دارد»

‫کودک پرسید:« ورود من چه فرقی دارد؟»

‫خدا گفت:« صبر داشته باش... خودت می فهمی»

‫کودک بغض کرد. خدا از بغض کودک ناراحت شد و گفت:« تو را دیرتر از بقیه می فرستم تا معنی صبر را بفهمی»

‫بغض کودک ترکید و شروع به گریه کرد.با گریه به خدا گفت:« اما من تا همین الآن هم خیلی صبر کردم.»

‫خدا پاسخ داد:« بیش تر باید صبر کنی... چون ورود تو به دنیا با صبر امکان پذیر است... تو باید صبور باشی کودکم.»

‫کودک معنی این حرف خدا را نفهمید. اما باز هم صبر کرد. مدتی گذشت و در این مدت کودکان زیادی به دنیا رفتند دیگر حسابی کلافه شده بود که خدا به او گفت:« اینک نوبت تو است... می توانی به دنیا بروی... برو و صبور باش»

‫کودک باز هم منظور خدا را نفهمید... مشتاقانه به سوی دنیا دوید...

‫خوشحال بود که بالاخره می تواند موجود مادر را ببیند...

‫اما خدا او را با صبر آشنا کرده بود، چون با به دنیا آمدن او ، مادرش از دنیا می رفت.

........................................................................................................   

 بخشش در سیرک 

وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند. به نظر می رسید پول زیادی نداشتند.

شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند، لباس های کهنه ولی در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد. بچه ها همگی با ادب بودند. دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند. مادر بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد.
وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید:« چند عدد بلیط می خواهید؟» پدر جواب داد: « لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان.»
متصدی باجه، قیمت بلیط ها را گفت. پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی پرسید:« ببخشید، گفتید چه قدر؟» متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد.
پدر و مادر بچه ها با ناراحتی زمزمه کردند. معلوم بود که مرد پول کافی نداشت. حتماً فکر می کرد که به بچه های کوچکش چه جوابی بدهد؟
ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. بعد خم شد، پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: « ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد!»
مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد، گفت:« متشکرم آقا.»
مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد.
بعد از این که بچه ها داخل سیرک شدند، من و پدرم از صف خارج شدیم و به طرف خانه حرکت کردیم.  

................................................................................................................................... 

 

خدا هست !   

مردی برای اصلاح سر و صورتش به ارایشگاه رفت در حال کار گفت وگوی جالبی بین انها در گرفت انها در باره ی موضوعات و مطالب مختلف صبحت کردند وقتی به موضوع خدا رسیدند ارایشگر گفت: من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد!
مشتری پرسید چرا باور نمیکنی؟
کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد!
به من بگو اگر خدا وجود داشت ایا این همه مریض می شدند بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟
اگر خدا وجود می داشت،نباید درد و رنجی وجود داشته باشد
نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه میدهد این چیز ها وجود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد،اما جوابی نداد،چون نمی خواست جروبحث کند.
ارایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.
به محض اینکه از اریشگاه بیرون اماد،در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده.
ظاهرش کثیف و ژولیده بود.مشتری برگشت و دوباره وارد ارایشگاه شد
میدانی چیست،به نظر من ارایشگر ها هم وجود ندارند!
ارایشگر با تعجب گفت چرا چنین حرفی میزنی؟من اینجا هستم،من ارایشگرم.
من همین الان موهای تورا کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت:نه ارایشگر ها وجود ندارند،چون اگر وجود داشتند،هیچ کس مثل مردی که ان بیرون است با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد!
او گفت:نه،ارایشگرها وجود دارند،موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند
مشتری تایید کرد:دقیقا نکته همین جاست!خدا هم وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند
برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد