جایی برای دلتنگی های من

به توکل نام اعظمت بسم الله

جایی برای دلتنگی های من

به توکل نام اعظمت بسم الله

حلال جمیع مشکلات است حسین

شوینده لوح سیئات است حسین

ای شیعه تو را چه غم ز طوفان بلا

آنجا که سفینة النجات است حسین


آخ حسین جان که من چقد شرمندم در برابر شما و اهل بیت امام زمان و خدا


خدایا اسیر هوای نفسم شدم

آخ که توی گرداب گناه دارم غرق میشم

خدایا خستم خدایا نذار اینطور با روی سیاه با چشمان اشکبار از

پرونده سنگین اعمالم از دنیا برم


تشنه دیدار خدا بودین و ارباب سر بریدمون سید و سرور سالار شهیدان

خون غیرتتون به جوش اومد وقتی شنیدین که به کشورتون به خاک وطنتون

به خونه ناموستون تجاوز شده

لحظه ای صبر نکردین معطل نکردین به زور و التماس خواهش تمنا وارد گردانها شدین

مهم نبود که کاری بلد بودین یا نه فقط اینکه باشید و بجنگید با هرچی که دم دستتون بود 

دل نترسی داشتین عملیات سخت نصفه شب با کمترین امکانات سیم خاردار و میدان مین

از عزیزترین کسانی که داشتین جدا شدین

شما همون کسانی بودین که نماز شبتون ترک نشد سجده های طولانی داشتین

از ته قلبتون به ائمه اطهار اعتقاد خاصی داشتین راحت با خدا و اولیاءخدا ارتباط برقرار کردین 

ذره ای به این دنیا مال و مقامش زرق و برقش توجهی نداشتین

و خوشا به سعادتتون شربت شهادت گوارای وجودتون

این عزیزان ای بزرگواران

من خیلی گنهکارم خیلی پرونده سنگینی دارم خیلی شرمنده و حقیر و روسیاهم

دیگه خودتون از دلم خبر دارین

میدونید چی میخام



این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بعد یه ماه اومدم یه کمی بنویسم

خیلی حرفا دارم بنویسم ولی دستم به نوشتن نمیره

همه چی آرومه جز دلم

دلم آروم و قرار نداره کلافم کرده

دلم آرامش میخاد

خدایا کجایی چرا اینقد دور شدم ازت

آخ که عجیب دلم گرفته 

دیگه گذر کسی به اینجا نمیافته

خدایا فکر کنم تو تنها خواننده وبلاگم هستی

وای که اگه تو هم نباشی دیگه دلم از غصه میترکه

معلوم نیست این هانی بدجنس شیطون کجا رفته خبری ازش نیست


خدای مهربونم

میدونم وقتی به سختی و مشکلاتی میرسم که نمیتونم تحملشونم کنم نمیتونم باهاشون کنار بیام

یاد تو میافتم اون موقع صدات میزنم اون وقته که یادم میافته یه خدای مهربون دارم یه خدای عزیزی دارم

نمیدونم چرا اینطوریه وقتی یه گرفتاری پیش میاد یهویی میای تو ذهنمون مگه تو فقط خدای

سختی و حل شدن مشکلات ما هستی

نه خداجونم

تو خدای همه لحظات ما هستی لحظه سختی ها و مشکلات

خدای تموم لحظات شاد و شیرین ما

خداجونم به دل نگیر

من از طرف خودم میگم

ببخش اگه در وقتایی که خوشبختم و احساس خوشی میکنم تو رو شریک نمیکنم تو رو عامل نمیدونم

خدایا اومدم اینجا تا بهت بگم

شکرت صدمرتبه و هزاران و صدهزار و هزار هزاران مرتبه شکرت

با زبون قاصر با زبون بی زبونی ازت سپاسگذارم

ممنونم ازت

دوست دارم جوری زندگی کنم که از داشتن بنده ای مثل من خوشحال بشی

و یه جورایی افتخار کنی ولی خیلی شرمندتم

نمیتونم اون طوری باشم که تو میخای

بنده سربراه بودن در زیر سایه خدای بخشنده ای مثل تو آسونه ولی من خودم مقصرم

کمکم کن

خدای من!

 
اگر مرا به جرمم بگیری، تو را به عفوت می‌گیرم

 
اگر دست بر گناهم بگذاری، چنگ در دامن بخششت می‌زنم.
 
اگر به معصیتم بنگری، چشم به کرامتت می‌دوزم.
 
اگر بدی‌ام را به رخ بکشی، خوبی و لطف بی منتهایت را بر ملا می کنم..


دلم میخاد بنویسم

خیلی دلم گرفته نیاز دارم تخلیه بشم

ذهنم آشفته هستش انگار که

کلمه ها هم ازم فرار میکنن

خدا نکنه وقتی دلت بگیره که از همه چیز و از همه کس بریده باشی

این احساس کلافگی و پوچی دست از سرم برنمیداره

میخاد منو تا مرز جنون ببره چرا احساساتم چرا افکارم هم با من دشمن هستن

نمیدونم چرا اینطوری شدم

تو این شبای عزیز

منو هم دعا کنید یادتون نره

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سلام

سلام یگانه خدای مهربون و بخشنده من

چند روز دیگه قراره مهمونت بشیم 

در این شکی نیست که

تو خدای خیلی خوبی هستی

سفره پر از برکتت از خوبی ها بخشش ها رحمتها رو برای همه بندگانت پهن میکنی

فقط این دیگه بستگی به خود مهمونت داره که بخاد چی رو داشته باشه و به چه اندازه برداره

سعادت این رو هم بهمون بده که مهمون لایق و شکرگذار تو باشیم

راستی میدونی که

24 تیر تولد کسی هست که همه زندگی منه

با بودنش هستم دلم از عشقش لبریزه

خداجونم یه هدیه خیلی خوب بهش بده یادت نره ها

در ضمن تولد رهبر عزیزمون هم هست رهبری که با دیدن چهره نورانی ایشون

به ارامش میرسیم با لبخندی که میزنه امید دوباره ای میگیریم 

خدایا نگهدار هردوتاشون باش هواشون رو داشته باش


آرامشم را در تو جویم ای وسعت سبز
نجوای خود را با تو گویم ای فرصت سبز
ای دشتهایت ارغوانی ای گلشن راز
با لاله هایت می توانی باشی سرافراز
ای سرزمین آسمانی ای کشور عشق
نامت بلند و جاودانی در دفتر عشق
مردان تو در استقامت مثل دماوند
در پاکی روح و کرامت مانند اروند

اگه بگم ده ساله دنباله این آهنگ میگشتم دروغ نگفتم

وقتی بچه بودم تلویزیون پخش میکرد ولی اصلا تیکه ای از متنشم تو ذهنم نبود

که دنبالش بگردم تو اینترنت

تا اینکه چندوقت پیش پخش شد من هم یه تیکه متن رو نوشتم یادم نره

تو اینترنت دنبالش گشتم تا پیداش کردم

سلام سلام سلام

شاید کسی نیاد این مطلبهای منو بخونه

ولی مهم خودمم که مینویسم تا در روزهای آینده

به عنوان یه خاطره برام بمونن

چندوقت پیش که روز زن بود آقامون دست و بالش تنگ بود

چیزی نصیبم نشد ولی اصلا ناراحت نیستم

امسال نشد روزه بگیرم و برای شب لیلة الرغائب اعمالشو به جا بیارم ولی خیلی دعا کردم

انشالا که خدا قبول کنه

روز مرد هم من مثل بعضی از خانما نبودم که تلافی کنن

و بگن هرچی روز زن کادو گرفتیم واسه مردا هم کادو میگیریم

من برا آقاسیدم یه شلوار یه ادکلن و دوتا جوراب گرفتم

ادکلنش اسمش کاپیتان بلک بود که آقاسید خیلی دوست داشت

شلوارشم اندازش بود

امسال یه اتفاق معنوی هم برام افتاد

خدا خواست که قسمتم بشه و دعوتم کرد برای اولین بار مهمونش باشم و اعتکاف برم

خیلی خیلی خوب بود خوش گذشت آرامش خاصی پیدا کردم اصلا هیچ فکر و دغدغه و نگرانی نداشتم

چندوقتی بود هوس مشهد داشتم هوس دیدن حرم آقاامام رضا

که اینم آقاسید چون امسال از خادمای اعتکاف بودن

قرعه کشی انجام دادن و اسمشون در اومد و کمک هزینه مشهد نصیبش شد

البته ب دو دلیل خیلی خوشحالم

دوستم خانم غیاثی که همراهشون بودم نمیذاشتن لحظه ای بهم بد بگذره 

نه اینکه بد باشه منظورم اینه که همینجوری بی استفاده وقتمون تلف بشه

برای قرعه کشی هم پسرشون (پسر همین دوست عزیزم و بزرگوارم) به جای نوشتن اسم خودشون زحمت کشیدن اسم آقاسید رو نوشتن

که همون اسم هم دراومد

قربونت برم خدا

وقتی تو بخای دیگه همه چیز خود بخود جور میشه

و مهمتر اینکه قراره تو این هفته بازم اگه خدا بخاد جمعه حرکت کنیم به سوی مشهد انشالله

خیلی خیلی خوشحال و بیقرارم



خدایـــــــــــــــــــــا....


ای دل! شدی سنگ صبوری برای همـــــــــــه.
همیشه شریک دردهایشان بودی و همنشین دل خرابشان..
همیشه لحظه های تنهایشان با تو تقسیم می شد و بغض های گلوگیرشان 
با گریه بر شانه های تو جاری می شد.  
ولی کـــــــــــــــاش می دانستند درد تو کمتر نیست، حال تو بهتر نیست..
کـــــــــــاش می توانستی فریاد زنی که تنهایی درد دارد و چه سخت است..
اما ملالی نیست!
شاید، شاید قسمتت این بود.
درد کشیده باشی تا بفهمی حال دلی را که درد امانش را بریده و بفهمی نگفته هایی را که پشت سنگینی یک بغض پنهان مانده.
خدایا تنها مگذار دلی را که هیچکس دردش را نمی فهمد،
 چــــــــــــرا که خود می دانی چه سخت است تنهایـــــــــــی.

اگر به خانه ی من آمدی


برایم مداد بیاور مداد سـیــاه


می خواهم روی چهـــره ام خـط بکشـم


تا به جــــرم زیبایی در قـــــفس نیفتم.



یک ضربـــدر هم روی قلبـــم تا به هوس هم نیفتم !


یک مداد پاک کن بده برای محـو لـب ها


نمی خواهم کسی به هوای سرخیشان ، سیاهم کند!


یک بیلـچــه، تا تمام غرایز زنـــانه را از ریشــه در آورم


شـــخم بزنم وجودم را ...بدون اینها راحت تر به بهشـت می روم گویا!


یـک تیــغ بده؛ موهایم را از ته بتراشم سرم هوایی بخورد


و بی واسطه روسری کمی بیاندیشم !



نخ و سوزن هم بده، برای زبانـــــــم


می خواهم ... بدوزمش به سق


… اینگونه فریادم بی صداتر است!



قیچی یادت نرود


می خواهم هر روز اندیشه هایم را سانســــور کنم !



پودر رختشویی هم لازم دارم


برای شستشـوی مغزی


مغزم را که شستم ، پهن کنم روی بند


تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت


می دانـــی که؟ بایــد واقع بیـــن بود !



صدا خفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر


می خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب


، برچسب فاحشـــه می زنندم


بغضم را در گلو خفه کنم!



یک کپی از هویتــــــــــم را هم می خواهم


برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد


، فحـــــش و تحقیر تقدیمم می کنند !


تو را به خدا....اگر جایی دیدی حقــی می فروختند


برایم بخر ... تا در غذا بریزم


ترجیح می دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !


و سر آخر اگر پولی برایت ماند


برایم یک پلاکــــــــارد بخر به شکل گردنبند


بیاویزم به گردنم....و رویش با حروف درشت بنویسم:


من یـک انسانم

من هنوز یک انسـانم

من هر روز یک انسانم

آمدم ای شاه ، پناهم  بده

خط امانی ز گناهم بده

ای  حَرمَت  ملجأ  در ماندگان            

دور مران از در و ، راهم بده

ای گل بی خار گلستان عشق          

قرب مکانی چو گیاهم بده

لایق وصل تو  که  من  نیستم           

اِذن به  یک لحظه نگاهم  بده

ای که حَریمت به  مَثَل  کهرباست      

شوق وسبک خیزی کاهم بده

تاکه ز عشق تو گدازم چو شمع         

گرمی جان سوز به آهم بده

لشگرشیطان به کمین من است        

بی کسم ای، شاه پناهم بده

از صف مژگان نگهی کن به من           

با  نظری ، یار و سپاهم  بده

در  شب  اول که  به  قبرم  نهند         

نور  بدان شام  سیاهم  بده

ای که عطا بخش همه عالمی           

جمله ی حاجات مرا هم بده .......................

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی ...

با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید

 

گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا ...

تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید

 

گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن ...

عکس یک خنجر ز پشت سر پی مولا کشید

 

گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم ...

راه عشق و عاشقی , مستی ونجوا را کشید

 

گفتمش تصویری از لیلی ومجنون را بکش ...

عکس حیدر در کنار حضرت زهرا کشید

 

گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن ...

در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید

 

گفتمش از غربت ومظلومی و محنت بکش ...

فکر کرد و چهار قبر خاکی از طه کشید

 

گفتمش سختی و درد وآه گشته حاصلم ...

گریه کرد آهی کشید و زینب کبری کشید

 

گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق ...

عکس مهدی راکشید و به چه بس زیبا کشید

 

گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین..

گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید

و فردا آخرین روز عید  

روز سیزده بدر 

عید هم با تموم خوشی و ناخوشی با تموم خوبی و بدی هاش گذشت  

بلاخره یه عده ای هم عید نداشتن ممکنه عزیزی شون رو از دست داده باشن   

و براشون عید مزه تلخ و ناگوار رو داشته   

یا بلاخره با اتفاقی کامشون تلخ شده و اوقاتی ناخوش داشتن

شهادت خانوم حضرت زهرا هم نزدیک هستش 

نمیدونم چقد تو این عید حرمت نگه داشتیم امیدوارم عزادار خوبی باشیم  

حداقل کمی با آقا امام زمانمون همدرد باشیم و دلشا نشکنیم  

چه دیدی شاید روز شهادت ایشون عید اصلی ما باشه شاید حضرت فاطمه و خدای عزیزمون بهترین عیدی رو  

به پاس حرمت نگه داشتن و عزاداری شایسته به ما عطا کنه  

التماس دعا از همگی شما  

یاد تمومی مریضا باشیم برای همه پدرومادرا جوونا سالمندامون دعا کنیم  

و در صدر همه دعاها و حاجاتمون سلامتی  و ظهور آقا امام زمان رو بخواهیم

علی خلیلی در سال 1371 در استان تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم  ادامه داد.

علی خلیلی از سنین نوجوانی با موسسه فرهنگی دینی بهشت آشنا شده و وارد این مجموعه ی فرهنگی شد. او که انگیزه و استعداد خوبی در انجام فعالیت های فرهنگی داشت خیلی زود به یکی از مربیان موفق این مجموعه تبدیل شد و پس از اخذ مدرک دیپلم وارد حوزه علمیه امام محمد باقر(ع) شد.

موسسه فرهنگی دینی بهشت که فعالیت خود را از سال 82 در کرج آغاز کرده و با تاسیس بیش از 33 هیات در نقاط مختلف این استان قدم بزرگی در فعالیت های مذهبی در این استان برداشت. مسئولین این موسسه از سال 88 فعالیت خود را در استان تهران نیز گسترش داده و با تاسیس بیش از 15 کانون در نقاط مختلف تهران، به انجام امور فرهنگی مشغولند.

از جمله فعالت های فرهنگی این مجموعه می توان به برگزاری اردوهای مختلف از جمله اردوی مشهدالرضا، هیات های هفتگی، حلقه های مطالعاتی (کتاب های شهید مطهری)، باشگاه جودو، فوتسال و شنا اشاره کرد.

تعداد مربیان این مجموعه که برای رسیدن به درجه ی مربی گری باید دوره های مختلف علمی و ورزشی را سپری کنند به بیش از 350 نفر می رسد که علی خلیلی یکی از آن ها بود…

گفتنی است حدود دوسال پیش، یکی دیگر از مربیان این مجموعه به نام حسین صحرایی نیز شهید شد.  

روحش شاد 

 ****************************************************************** 

 

شهید جمشید دانایی‌فر اهل سیستان بود و امسال بیست و پنجمین بهار عمر خود را بدون خانواده در ناکجا آباد گذراند. او فرزند ششم یک خانواده یازده نفره از طبقه متوسط بود که سه خواهر و چهار برادر داشت و سانحه تصادف سایه مادرش را سه سال بود از سر او برداشته بود.
پدرش یک سالی می شود که بازنشسته شده اما بر اثر ناراحتی های روحی، مریض احوال است و خبر ربوده شدن جمشید، مریضی وی را تشدید کرده است.
جمشید دو سال سربازی‌اش را درکرمانشاه گذراند و بعد از دوران سربازی به استخدام نیروی انتظامی درآمد و برای آموزش به چالوس رفت. حدود یک سال در چالوس دوره‌هایی را گذراند و بنا به گفته خانواده اش با قبول شدن در دوره‌ها با او قرارداد پنج ساله بستند و به عنوان گروهبان دوم در مرز مشغول به خدمت شد و پس از سه سال به مرزهای سیستان و بلوچستان آمد.
از مرزبانی او در سیستان و بلوچستان دو ماه می گذشت که به دست گروهک تروریستی جیش الظلم به همراه چهار سرباز دیگر ربوده شد.
هنوز یک ماه از ربوده شدن جمشید نگذشته بود که فرزندش به دنیا آمد و همسرش برای او نام انتخاب نکرد تا جمشید بازگردد و او نام پسرش را برگزیند.

 روحش شاد 

******************************************************************** 

 

دارم آهنگ گزینه های روی میز حامد زمانی رو گوش میکنم   

یک …
لحظه لحظه خاطرات بهمنی که یک دفعه بهار شد
بهمنی که بوی گل گرفت و سوسن و یاسمن
بهمنی که غرق شوق و شور بود، انفجار نور بود

دو …
سرزمینی که نگاش به آسمونه و حسابش از زمین جداست
ذره ذره خاکش از غرور و غیرته
سرزمینی که شن کویرشم، لشکر خداست

سه…
بغض ناتموم مادری بالاسر جنازۀ پسر
بغضی که یک‌مرتبه صدا میشه سکوت رو میشکنه
ای تموم بچه‌هام فدای تو یا حسین
این گلم نثار کربلای تو یا حسین
ای پدر و مادرم فدای تو یا حسین
زندگیم فدای کربلای تو یا حسین
چهار…
ایستادن یه نوجوون بدون ذره‌ای ترس و آرزو
روبروی تانک‌های روبرو

پنج…
اهتزار پرچم سه رنگ
روی گنبد مسجدی که زخمۀ گلوله‌هاست
خنده‌های مردمی که یک صدا می‌گن
«فتح شهر خون کار خداست»

شش…
آسمونی که پر از نوای ربناست
آسمونی که قرق شده با شهاب و رعد و صاعقه
با آیۀ «و ما رمیت اذ رمیت»
آسمونی که کابوس کرکساست

هفت…
چشمه چشمه موج موج
کوچه کوچه رود رود
تو خیابونا به هم رسیدن و یکی شدن
شکستن سردی دی و غرور اهرمن

حالا بازم بشمارن
اینا گزینه‌های روی میز ماست
حالا بازم بشمرید
گزینۀ روی میزتون چیاست
حالا بازم بشمرید
همه میدونن این آخرای قصۀ شماست
هفت … شش… پنج … چهار … سه … دو … یک … 

   

و یاد این دو شهید عزیز و بزرگوار می افتم   

دیشب تو اخبار شبانگاهی گزارشی تهیه کرده بودن  

و من با دیدنشون ناخودآگاه اشکم سرازیر شد 

هرکدوم به دلیلی به شهادت رسیدن  

ولی هدفشون یکی بوده نیتشون یکی بوده  

مراقبت و مواظبت از وطنشون از ناموسشون  

حالا پوشیدن لباسای تنگ و کوتاه واقعا واجبه  

هفت قلم آرایش لازمه  

 آهای مردی که زنت با بدترین وضع ممکن میاد همپات تو مهمونی تو خیابون تو مکانهای عمومی  

جلو چشمان هزاران چشم و نگاه تشنه به... 

تو غیرت نداری متاسفم برات واقعا از ته دلم تاسف میخورم  

قرار نیست همسرتا شریک زندگیتا به نمایش عمومی بذاری  

ازش مواظبت کن و فقط از آن خودت کن نذار گرفتار چشم های ناپاک و نگاه های آلوده شه  

چون اینطوری برا همه هست جز خودت   

خدایا تو خودت شاهدی که این دشمنای خوار و ذلیل شده  

به خاطر ترس و ضعفشون چه کارها که نمیکنن 

خدایا انتقام همه شهیدا و عزیزانمونو بگیر

خداجونم  سلام  

نمیخای تو سال جدید یه عیدی خوب بهمون بدی  

آخه خب اگه بنده های نالایق هم باشیم از کرم و لطف تو که چیزی کم نمیشه  

حالا ما بنده های بد به کنار  

بلاخره هستن بنده های بالیاقت و خیلی خوب 

تو به اونا نگاه کن

خدایا چی میشه امسال عیدی ظهور حضرت مهدی رو بهمون بدی  

واقعا چی میشه اگه آقا امام زمان ظهور کنه  

تمومی گره ها و مشکلات و گرفتاری ها  

تمومی ظلمت و ظالما تمومی بی عدالتی و........ 

حل حل میشه  

ای کاش حالا دیگه بیاد انتظار شیرینه ولی دیگه خسته شدم  

دلم میخاد چشم سر و دلم به جمال نورانی آقا روشن بشه  

دوست دارم اون روز تو همین سال اتفاق بیافته و آقامون بیاد این نوشته رو بخونه 

یعنی میشه  

نمیدونم ناامید باشم تا دلسوزی کنی برام یا 

 خیلی امیدوارم باشم تا به پاس این همه امید   

آقامونو برسونی 

آقاجان مهدی جان حالا دیگه بیا  

بسه این همه چشم انتظاری 

دلمون خیلی برات تنگه  

خواهش میکنم زودی بیا و جهان و دنیامونو  

سبز کن آباد کن  

دلامونو شاد کن  

خیلی ها بعد گذشت نیم قرنی از سن و عمرشون   

و حتی بعضی از جوونامون 

شبا به شوق دیدن روی تو میخابن  

شبا بالشتشون از دوری تو خیس میشه  

با امید و اشتیاق دعای ندبه میخونن 

دعای فرج میخونن 

ناامید نشدن بیخیالت نشدن 

به خدا هستن هرچند انگشت شمار

  

ﭘﺴﺮﮎ ... .
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﺧﺘﺮﮎِ ﻗﺼﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ
ﺑﺎﻧﻮﯼِ ﻣﻦ
ﺻﺪﺍ ﮐﻦ!
ﮔﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﯾﺎ ﺑﺎ ﺣﺮﺹ! ﺍﺳﻤﺖ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﺁﺭﺍﻡ ﺑﮕﻮ:
ﺟﺎﻧﻢ؟
ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﭼﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺮﻡ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:
ﺟﺎﻧﺖ ﺑﯽ ﺑﻼ ... .
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﯽ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﯾﮏ ﺟﻌﺒﻪ ﺷﮑﻼﺕ ﯾﺎ ﭘﺎﺳﺘﯿﻞ
ﺑﺨﺮ
ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺑﻨﺸﯿﻦ ﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﻦ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺭﺍ ... .
ﮐﻪ ﺫﻭﻕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ
ﺷﯿﺮﯾﻨﺶ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺎﻃﺮِ ﺩﺳﺘﺎﻥِ ﺗﻮﺳﺖ ... .
ﭘﺴﺮﮎ ... .
ﺑﯿﺎ ﯾﮏ ﺭﺍﺯِ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻓﺎﺵ ﮐﻨﻢ:
ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ
ﯾﮏ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﻕ ﻫﺎﯼِ ﮐﻮﭼﮏ ﻭ ﺭنگی ...